من آدم ضعیف یا شاید بی خیالی بودم که در تمام وقت هایی که خسته می شدم یا کم می آوردم اولین اقدامم، دعا برای مردن بود! مردن ساده ترین و دم دست ترین راه حل ممکن بود برایم. ولی حالا که مادر شدم، دورترین چیز از من، باید مردن باشد. نمی شود من نباشم برای پسرم. باید باشم که وقت هایی که زمین خورد، یاعلی بگویم و دستش را بگیرم. باید باشم که وقت هایی که احساس غربت کرد، بغلش کنم. باید باشم تا بغضش، گریه نشود. باید باشم که اجازه ندهم کسی صرف شوخی و خنده، اوقاتش را مکدر کند. نه اینکه من ادم مهمی باشم. مادر بودن مهم است. خدا خودش هم خوب می داند که باید هوای مادرها و بچه هایشان را بیشتر داشته باشد برای همین هر دویمان از یک تصادف شدید، جان سالم به در بردیم و دوباره به زندگی برگشتیم. تا دوباره مادر باشم و پسرم باشد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها